در حال نوشتن یکی از بخش های کتابم بودم که حیفم اومد آن را با تو به اشتراک نگذارم.
تمام کسانی که کسب و کار اینترنتی شان را راه اندازی می کنند یک هدف مشترک دارند:
بتوانند کسب و کار و زندگی داشته باشند که به داشتن آن افتخار کنند و بین مخاطبین شان محبوب باشند.
این هدف قابل تقدیر و ستودنی است اما این مسیر در عین ساده بودن پر از تله است.
تله های مرگباری که زمانی که به دام آن ها بیافتی همه چیز را ازت می گیرند.
بیا قانون اول کسب و کار را به یاد آوریم:
کسب و کار یا حوزه ای را انتخاب می کنیم که عاشق آن هستیم و از تک تک ثانیه هایش لذت می بریم.
اما به نظرت چند درصد افراد این قانون را رعایت می کنند؟
خیلی کم. مگرنه؟
اما چرا؟
پاسخ ساده است. چون مقایسه می کنیم.
این سناریو را تصور کن.
آقای ایکس عاشق پرورش گل و گیاهان خانگی است.
بهترین ساعت روزش زمانی است که برای گیاهان خانگی اش صرف می کند.
آب و غذایشان را می دهد. از آن ها عکس می گیرد و شاید هم برای گیاهانش موسیقی آرامش بخش پخش می کند.
آقای ایکس در کارش تخصص دارد و همیشه آرزو دارد کسب و کاری را بر این اساس بسازد.
اینترنت و دنیای آنلاین این فرصت را برای او فراهم کرده است.
صدها هزار نفر آن بیرون هستند که علاقه دارند تا بتوانند خودشان در خانه گیاهان و گل های مورد علاقه شان را پرورش دهند.
آقای ایکس می تواند به آن ها نیز کمک کند تا به این خواسته برسند.
آقای ایکس اگر امروز کسب و کارش را شروع کند می تواند در مدت کمی هزاران طرفدار و علاقه مند را به برند خودش جذب کند و به مخاطبینش کمک کند تا مثل او بتوانند گل های بی نظیری در آپارتمانشان پرورش دهند.
موفقیت تضمین شده است.
آقای ایکس به خیابان می رود و در شهر قدم می زند.
شب ها جند دقیقه ای در اینستاگرام مانند میلیون ها نفر دیگر می چرخد.
ماشین ها و خانه های لوکس می بیند. متوجه می شود عموم مردم درباره پول و لایف استایل لاکچری صحبت می کنند.
آقای ایکس هیچوقت به این موضوعات اهمیت نمی داد اما رفته رفته احساس می کند به داشتن چنین لایف استایلی نیاز دارد.
آقای ایکس که می خواست کسب و کار اینترنتی اش را راه اندازی کند کمی در انتخاب حوزه دو دل می شود.
کمی در اینترنت جستجو می کند و متوجه می شود بعضی از حوزه ها مانند بازاریابی اینترنتی، موفقیت، آموزش سخنرانی و… بازارشان داغ است.
عشق و علاقه اش را به خاطر پول و لایف استایلی که هیچوقت به آن نیاز نداشت رها می کند و وارد یکی از این حوزه ها می شود.
آقای ایکس دیگر هیچگاه نه خوشحال می شود و نه در کسب و کارش موفق می شود.
داستان های مشابه آقای ایکس هر روز در این جامعه تکرار می شود.
اما سوال اینجاست چرا آقای ایکس با تصمیمی که گرفت هیچگاه موفق نمی شود؟
چون مخاطبین تنها زمانی به فردی اعتماد می کنند که داستان زندگی رهبر یا منتور شان الهام بخش زندگی آن ها باشد.
من اگر بخواهم از کسی آموزش پرورش گل و گیاه آپارتمانی را یاد بگیرم قطعا سراغ فردی می روم که عاشق این کار باشد و زندگی اش را وقف گل و گیاهانش کرده باشد.
حالا راحت تر متوجه می شوی چرا با اینکه بسیاری از حوزه ها بسیار شلوغ هستند اما به جز یکی و دو نفر، هیچ فرد دیگری در آن موفق نیست.
چون داستان عموم آن ها این است:
من عاشق کارم نیستم. اومدم اینجا تا پولدار شوم.
اوه حتی شنیدن این داستان هم تهوع آور است.
شاید بسیاری تصور کنند که می توانند داستان ساختگی تعریف کنند تا خودشان را به حوزه کسب و کارشان علاقه مند نشان دهند اما حقیقت ماجرا اینجاست که مردم حس می کنند! مردم می فهمند که داستان ساختگی است.
زمانی در کسب و کارت موفق خواهی بود که رهبر الهام بخشی باشی و تنها زمانی می توانی الهام بخش باشی که عشق و علاقه در کارت موج بزنند.
پی نوشت: این جامعه زندگی آقای ایکس های زیادی را نابود می کند. به یاد داشته باش تنها زمانی موفق خواهی شد که داستان الهام بخشی داشته باشی و تنها زمانی الهام بخش خواهی بود که عاشق کسب و کارت باشی و به یاد داشته باش که عشق زوری نیست! نمی توانی به زور عاشق چیزی شوی که دوستش نداری.